مهاجرت و آینه گی

در مهاجرت با این واقعیت مواجه می شویم که نوع بودن و نگاه ما به زندگی، با آدمهای کشورِ جدید متفاوت است؛ و به دنبال آن حسی از عدم تعلق، عجیب بودن و دیده نشدن را تجربه می کنیم. این احساس می تواند تداعی کننده ی روزهای کودکی باشد؛ همان زمان که تازه دنیایِ درونی مان را می شناختیم و نیاز داشتیم تا والدین، آن را همچون تکه‌هایی ارزشمند به ما بازتاب دهند. وینی کات این عمل را “آینه گی” نامید. کودک برای به رسمیت شناختن خود به این آینگی بیش از هر چیزی نیاز دارد؛ اینکه والدین با کنجکاوی، بدونِ سرزنش، سرکوب یا قضاوت، دنیایِ درونِ او را به او نشان دهند. آینه گی به کودک کمک می کند که حسِ بودگی را تجربه کرده و متفاوت بودن با دیگران را امری طبیعی قلمداد کند. محصول این حسِ بودگی در عین تفاوت شکل‌گیری احساس تعلق است؛ حسی که بعدها در مهاجرت قطعا به چالش کشیده می‌شود. اگر آینه گی به درستی صورت گرفته و فرد در کودکی حسِ تعلق و بودگی را درونی کرده باشد، دیدن تفاوت ها در کشور جدید چالشی رو به رشد را رقم خواهد زد. ای بسا فرد شوق و اشتیاق دارد که این تفاوت ها را بشناسد چرا که نه‌تنها آنها را تهدیدی برای بودگی خود نمیپندارد بلکه میلی خواهد داشت تا با راحتی بیشتری دنیای درونی خود را به دیگران نیز بشناساند؛ چرا که آن را مقبول می داند. بنابراین فرد می تواند در غربت به حسِ تعلقِ درونی مجدداً متکی شود و با محیطِ جدید ارتباطی معنادار شکل دهد. پی‌نوشت: اهمیت آینه گی و حس بودگی به معنای بی اهمیت بودنِ میزان پذیرندگی کشور مقصد نسبت به مهاجران نیست. قطعا در برخی شرایط هر چقدر هم آینه گی به خوبی صورت گرفته باشد، حس غربت و تفاوت، آزاردهنده خواهد بود؛ اما حس تعلقِ درونی، کشور جدید را از حالت تهدیدکنندگی برای بودگی فرد بیرون خواهد کشید